مجید خاکپور | شهرآرانیوز؛ «دلاوری فضیلتی ثانویه است و معنایش به ارزشهای دیگری وابسته است. آن کسی که برای ظلم و ستم جان میدهد با شجاعت تبرئه نمیشود. [..]باید بدانیم دلاوری اولین فضیلت نیست، بلکه شرف اولین فضیلت است و بدون آن شجاعت معنایش را ازدست میدهد.»
آلبر کامو
رولف دوبلی، در کتاب «هنر شفاف اندیشیدن»، میگوید: «کسانی که بی پروا و شجاع بودند، پیش از آنکه بتوانند ژن خود را به نسل بعدی منتقل کنند، جان خود را ازدست میدادند. بقیه افراد، یعنی ترسوها و ملاحظه کارها، زنده ماندند. ما نوادگان آنها هستیم.»
آیا واقعا نسل شجاعان ورافتاده است؟
جمله رولف دوبلی شاید، اگر دیالوگی بود که از دهان شخصیتی زخم خورده یا عاصی در لحظه دراماتیکی از یک فیلم بیرون میآمد، مو بر تن آدم راست میکرد، اما این جمله زیبا را میتوان به سادگی رد کرد و شجاعان بسیاری از هم عصران خود را به یاد آورد و به احترامشان کلاه از سر برداشت. در عصر شوالیهها و پهلوانان نیستیم، اما شجاعت چندان نایاب و آسمانی و دست نایافتنی نیست، فقط شکل و نوعش عوض شده است.
کسی که اسناد یا فیلمهای محرمانهای را که مربوط به منافع عمومی است یا صحنهای از شرارت و شر را منتشر میکند و میداند که ممکن است بابت آن زندان برود، شکنجه بشود یا حتی سلاخی اش کنند شجاعتی بزرگ و قابل تحسین از خود نشان داده است. کسی که در محاصره عقاید حاکم از باور درست خود دفاع میکند، کسی که بی معنایی جهان مدرن را تاب میآورد و بسیار مثالهای دیگر، هرکدام، نوعی از شجاعت را به نمایش گذاشتهاند.
جفری اسکار، استاد انگلیسی فلسفه و فیلسوفِ اخلاق، در کتاب «درباب شجاعت» میگوید: «شجاعت نه زائد است، نه منسوخ، اما مانند هر فضیلت دیگری باید گونهها و کاربردهایش را با زمان وفق دهد.» و هر زمانهای شجاعتی متناسب با خود میخواهد. او در این کتاب به کندوکاوی درباره مفهوم «شجاعت» از دوران باستان تا عصر حاضر پرداخته و آن را ازجهات گوناگون بررسی کرده است. اسکار، در این مسیر، ادبیات، روان شناسی و فلسفه را هم به میدان آورده و فلاسفه، ادیبان، و حتی سیاست مداران و نظامیان را هم فراخوانده است. در مطلب پیش رو، مروری داشته ایم بر بخشهایی از دیدگاههای او در باب شجاعت.
گام نخست برای تبیین هر مفهومی به دست دادن تعریفی از آن است. شجاعت را ــ درکنار احتیاط، اعتدال و عدالت ــ یکی از چهار فضیلت اصلی دانسته اند که پایه تمام فضایل دیگرند. «براساس این باور، که ریشه در تاریخ اندیشه یونان دارد و در قرون وسطی رونق فراوان داشت، فضایل اصلی در تمام فضیلتهای دیگر دخیل اند، به حدی که، اگر بهرهای از فضایل اصلی نبرده باشیم، از تمام فضیلتهای دیگر نیز بی بهره میمانیم.»
توماس آکویناس، در قرن سیزدهم، شجاعت را ثبات قدم هم میدانست که سبب میشود کار خوب را، حتی اگر انجام دادن آن مرتب سخت و سختتر شود، ادامه دهیم؛ براین اساس، فضیلتها و خصلتهای نیکی همچون صداقت، سخاوت، وفاداری و نوع دوستی هم وابسته به ثبات قدم اند، که، اگر کسی فاقد آن باشد، با کمترین دشواری، دست از تلاش در مسیر انجام دادن عمل فاضلانه اش برمی دارد.
همچنین، «شجاعت را به معنی تفوق دربرابر نیروهای بازدارنده میدانند.» شجاعت ارتباطی مستقیم پیدا میکند با میزان فشار یا خطری که ما را تهدید میکند. از ارنست همینگوی، خالق «پیرمرد و دریا»، نقل کرده اند که گفته است شجاعت یعنی «حفظ وقار تحت فشار». از جنبهای دیگر، شجاعت را فقط مختص کسانی میدانند که «چیزی برای ازدست دادن دارند و نگران از دست دادنش هستند». بی باکی در موقعیتی که چیزی برای ازدست دادن نداریم خالی از خلوص است.
اما آیا هر عملی را که دارای یک یا چند ویژگی که برای شجاعت برشمرده اند ــ مانند مقابله با خطر، تحمل سختی و استقامت، درمعرض از دست دادن چیزی باارزش قرارگرفتن ــ باشد میتوانیم شجاعانه بدانیم؟ شجاعت را که یک فضیلت است میتوان در خدمت شر هم به کار گرفت؟ و اساسا آیا فضیلت با شر جمع میآید؟
ارسطو که قاطعانه ترکیب این دو را رد میکند و ناممکن میداند: «فضیلتْ مَنشی است مبنی بر انتخاب امر والا با هدف نیل به امر والا.» با چنین دیدگاهی، شجاعت که یکی از چهار فضیلت اصلی است، اگر برای هدفی پست بروز یابد، شجاعت محسوب نمیشود و دارنده آن نیز شجاع نخواهد بود. به گفته جفری اسکار، «ما، عموما، شجاعت را به این خاطر تحسین میکنیم که سبب میشود کار نیک انجام شود، نه صرفا به این دلیل که کارها را به پیش میبرد.» او، همچنین، یادآور میشود که شجاعت پیوند درونی محکمی با شرافتمندی دارد.
ازآنجاکه شجاعت یک فضیلت است و فضیلت را نمیتوان درخدمت شر به کار گرفت، اگر عملی همه ویژگیهای عمل شجاعانه را داشته باشد، اما درخدمت شر و اقدام شرورانه باشد، سعی میکنیم از اطلاق صفت شجاع به فرد دارنده آن پرهیز کنیم. «شجاعت فقط یک کلمه توصیفی نیست، بلکه یک ارزش گذاری مثبت اخلاقی است.
اطلاق شجاعت به فرد به معنی اطلاق یک ویژگی فردی تحسین برانگیز به اوست. عنصر ستایشگرانهای که در معنی این کلمه نهفته است سبب تمایز آن از کلمه ‘جسور’ میشود که در کاربرد عموم مردم بار اخلاقی مشابهی با کلمه شجاعت ندارد. بنابراین، میتوان جسارت یک فرد را رقت انگیز نامید.»
آلبر کامو، که قساوتهای جنگ جهانی دوم، نظامهای سیاسی فاشیست و توتالیتر، و دیکتاتوریها را دیده بود، با ارسطو هم نظر است که کنشی نشان از فضیلت شجاعت دارد که درراستای امر شرافتمندانه باشد: «[باید]که تعدادی از ارزشهای تحریف شده را انکار کنیم؛ معاصرانمان براساس آنها زندگی میکنند و اولینش دلاوری است. [..]باید این را درنظر بگیریم که هر قهرمانی را نمیخواهیم.
شاید بسیاری از ما براین عقیده باشیم که نیروهای اس اس آلمان نیز شجاع بودند، اما این شجاعت مؤید رفتارشان در اردوگاه نیست. پس دلاوری فضیلتی ثانویه است و معنایش به ارزشهای دیگری وابسته است. آن کسی که برای ظلم و ستم جان میدهد با شجاعت تبرئه نمیشود. [..]باید بدانیم دلاوریْ اولین فضیلت نیست، بلکه شرفْ اولین فضیلت است و بدون آن شجاعت معنایش را ازدست میدهد و دلاوری بی ارج میشود.» *
فلاسفه ای، ازجمله ارسطوی سخت گیر، معتقدند که فضیلتها را میشود آموخت و پرورش داد. ممکن است کسی ذاتا «فضیلت مند» باشد، یعنی یک یا چند فضیلت در او باشد و برای حفظ آن تلاش زیادی نکند، اما نه همه فضایل در یک تن جمع است و نه یک فضیلت به یک اندازه و میزان در افراد مختلف وجود دارد. «فرایند پیشنهادی ارسطو برای به دست آوردن فضیلت اساسا نیاز به اِعمال پرهیزکاری دارد.» باید منزل به منزل پیش رفت و شجاعت را مثل دیگر فضیلتها به مرور تقویت کرد.
نویسنده چندان با فلاسفه و افرادی که شجاعت را محدود به حضور در موقعیتهای مهیب میدانند همدل نیست؛ او دامنه شجاعت را سخاوتمندانه گسترش داده است و فقط درباره حد اعلای شجاعت، آن گونههای نادر که نادره انسانهایی از خود بروز میدهند، صحبت نمیکند. جفری اسکار تنوع انسان ها، موقعیتهایی که با آن مواجه میشوند، و جوامع و فرهنگهای مختلف را درنظر گرفته و باور دارد که، اگر مانند ارسطو به شجاعت نگاه کنیم، بسیاری ــ به ناحق ــ از داشتن صفت شجاع محروم میشوند.
اما او اذعان دارد که شجاعت درجات مختلفی دارد و نمیشود میان عملی که ازسر هیجان و به نیت خودنمایی انجام میشود با عملی که برای دستیابی به اهدافی باارزش انجام میشود تفاوت قائل نشد. نویسنده، برای تشریح این موضع، کنش یک گروه سیاسی یا یک دسته دانشجوی معترض دربرابر نظامی بی رحم را با انجام دادن بازی رولت روسی یا راندن موتور با سرعت بالا و در مسیری خطرناک مقایسه میکند؛ شاید هردو شجاعانه به نظر برسند، اما شجاعتی که درراستای هدفی ارزشمند نیست شایسته تحسین هم نیست. بنابراین، «شجاعت، نه تنها در انواع و نمونه هایش، بلکه در تحسین پذیری اش نیز ناهمگون است.»
سنجش درجه شجاعت نیز کار سادهای نیست، زیرا مواجهه آدمهای مختلف با مسائلی که ممکن است حدی از شجاعت را بطلبند متفاوت است. سِر تیموتی گارتون، مارشال نیروی هوایی بریتانیا، گفته است: «یکی از دشواریهای اصلی پایش شجاعتْ اندازه گیری میزان ترسی است که هر فردی بر آن فائق میآید.» از این نظرگاه، وقتی شجاعت به خرج دادن و رویارویی با یک خطر یا موقعیت خاص برای افراد مختلف هزینههای متفاوتی دارد، نمیشود میزان شجاعت دو شخص را، حتی در یک موقعیت یکسان، دقیقا اندازه گیری کرد.
نویسنده، در بخش پایانی کتاب، به شجاعت در دوران مدرن پرداخته و نمونههایی از آن را برشمرده است. در عصر تسلط رسانه و همه جایی بودن آن، انتشار تصویر لرزان یک فیلم آماتور که ممکن است فاش کننده شری بزرگ باشد شجاعتی ستودنی میطلبد. در دوران بروکراسی و اتوماسیون و اَبَرسازمانهای چندملیتی، افشاگرانْ سرداران و سربازان شجاع دوران باستان هستند.
ایستادگی دربرابر بی معنایی و زندگی در دنیای سرشار از عدم قطعیت، و نیز ایستادگی «دربرابر جذابیتهای وسوسه انگیز جزم اندیشی» هم از کنشهایی است که شجاعت میطلبد. نویسنده، همچنین، از کسانی در انگلیس مثال میآورد که با جنگ جهانی اول مخالف بودند و طرد و بی آبرو و تهدید شدند، اما، سالها بعد، از ایشان به نیکی و احترام یاد شد که شجاعت ایستادگی دربرابر تفکر حاکم را داشتند.
جفری اسکار یادآور میشود که همیشه هستند کسانی که «در زمانی که باید گفتگو کنند، تمایل به مبارزه داشته باشند و، به جای اینکه بنشینند و ببینند حسن نیت و دیپلماسی به کجا خواهد رسید، ترجیح دهند که رخت پیکار به تن کنند» و حتی اوضاع را به سمتی ببرند که درگیری و خون ریزی ناگزیر شود. او عمل این دست افراد را فضیلت مندانه نمیداند، چون به شر ختم شده و میشود. «به نظر میرسد، در این سالهای آغازین قرن بیست و یکم، عجیب نیست، اگر شرافتمندی را میان آنانی بیابیم که نمیجنگند، بلکه تلاش میکنند تا دیگران را به نجنگیدن تشویق کنند.»
گاهی شجاعت افراد در اوضاعی بروز پیدا میکند که تحت فشار باشند. نویسنده از اسقف اعظم، توماس کِرنمِر، یاد میکند که در قرون پانزدهم و شانزدهم میلادی میزیست، مردی که در زندگی فرازوفرود زیادی تجربه کرد. او، در ماجرای تغییر پادشاهان و جابه جایی قدرت، از اسب میافتد، اما پادشاهِ تازه نمیخواهد به این بسنده کند و میکوشد که او را از اصل هم بیندازد.
کرنمر تحقیرهایی را هم پذیرفت و حتی در ملأعام با اعتراف اجباری دست به خودزنی زد، اما گویی، در آخرین مرحله، و حتی وقتی او را به سوزاندن محکوم کرده بودند، در مجلسی که قرار بود دوباره اظهار ندامت کند، شجاعتش را بازیافت و سر به طغیان برداشت: این بار، او بر باورهایش ایستاد، اعترافات اجباری اش را رد کرد و خود را به خاطر امضاکردن شهادتنامه اش ــ که برخلاف حقیقت و وجدانش بودــ ملامت کرد. وقتی آتش روشن کردند، کرنمر، بی سستی، به سمت محل مرگش رفت. یک تاریخ دان ماجرای سوختن او در آتش را این طور روایت کرده است: «دست راستش را به سوی شعلهها دراز کرد و دست کاملا سوخت و کرنمر مکررا میگفت: ‘آه از آن دست نالایق! ’ کمی پس از آن، او کاملا در آتش سوخت.»
نویسنده کتاب این عمل را «نمونه حیرت انگیز از کنش شجاعانه پس از سستی اراده» توصیف میکند و آن را حاوی نکتهای اخلاقی میداند، اینکه برخی شخصیت ها، وقتی چنین شجاعتی از خود نشان میدهند، میخواهند بگویند که تحقیر هم حدی دارد و همه چیز را نمیتوان برای همیشه تاب آورد. شعار این افراد، احتمالا، این است که «تا اینجا اشکال ندارد، اما نه بیشتر.»
سخنرانی «دوران قاتلان» در کتاب «در دفاع از فهم (سخنرانیهای آلبر کامو)»، ترجمه محمدمهدی شجاعی، نشر چشمه.
«درباب شجاعت»، نوشته جفری اسکار، ترجمه رسول سعدونی، نشر بیدگل، ۱۴۰۳ (چاپ سوم)، ۲۱۴ صفحه، ۲۴۵هزار تومان.